شاعر : عبدالحسین میرزایی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل
کس نمیداند چها بر قلب مولا میگذشت لحظههای آخرش با یاد زهرامیگذشت دخترش را کرد آرام وسپس در را گشودگفت کاش آن روز زهرایم به پشت درنبود
در که شالش را گرفت ازدل قرارش را گرفتیادش آمد میخ در دار وندارش را گرفت شال خود محکم ولی دررا علی آهسته بستیادش آمد ضربِ درپهلوی زهرا راشکست
تا قدم در کوچهها زد لرزه بر پایش فتاد یاد آن روزی که بین کوچه زهرایش فتاد
یادش آمـد بازتـنها یـاورش را میزدند دستهایش بسته بود وهمسرش را میزدند
تا در مسجـد فـقط میکرد مـولا زمزمه فـاطـمه یا فـاطـمه یا فـاطـمه یا فـاطـمه گریه میکرد ودعا میکرد یارب یامجیر که علی رادیگر ازاین مردم دنیا بگیر
سجده آخـردعای مرتضی شد مستجاب تیغ اشقی الاشقیا بشکست فرق بوتراب خورد با صورت زمین شیر خدا ازحال رفتدرهمان لحظه دلش یک لحظه تا گودال رفت
دید درگودال آن خدّالـتریب افتاده است بین یک لشکر حسین اوغریب افتاده است یکطرفدربین مقتل دست وپا میزدحسینیک طرف بر روی تل زینب صدا میزد حسین
دورتا دورِحسینش چشم تا میکرد کار نیزه بود و نیزه بود نیزه بود ونیزهدار
گفت ای نامرد کمتر بین خون تابش بده یا مَـبُر سـرازتـنـش یا لااقـل آبـش بده